English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1540 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
roundest U هرروند 3 دقیقه و هرمسابقه 3روند دارد با یک دقیقه استراحت بین روندها
round U هرروند 3 دقیقه و هرمسابقه 3روند دارد با یک دقیقه استراحت بین روندها
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
mode of execution U روش انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
having U باعث انجام کاری شدن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
load U کاری که باید انجام شود
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
have U باعث انجام کاری شدن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
undertake U توافق برای انجام کاری
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
capability U قادر به انجام کاری بودن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
loads U کاری که باید انجام شود
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
undertaken U توافق برای انجام کاری
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bar U توقف کسی برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com